گمگشته

گم گشته ام در گم گشت های گمگشته ام

گمگشته

گم گشته ام در گم گشت های گمگشته ام

گمگشته

گمگشته کسی باشی یا کسی گمگشته ات ، مراقب باش خودت را در ذهنت گم نکنی:))

۳۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

فکر میکنم اسمش بغض باشد نمیدانم.
چیزی است در گلویم که هربار به حنجره ام فشار می آورد
هوا ابری است ؛ ابر ها همه جا را پوشانده اند حتی روی سرم را ؛ سیاهی از همه جا می بارد ، از زمین و آسمان.


میدانی که قرار است اتفاق عجیبی رخ دهد و نمیدانی چه اتفاقی و این عجیب تر است
نشسته ای تنها و میدانی تنها نیستی
ناگهان میبارد اما نه ابر و نه باران
بلکه تازیانه های بی امان و پیاپی خورشید است که از زمین و آسمان میبارد
و تو این میانه میسوزی
بین زمین و آسمان
که اگر گاهی نسیمی هرچند گرم و خشک نوزد میدانی هلاک خواهی شد
و تو همچنان تنهایی و تنها نیستی


اما همچنان چیزی است در گلویت که به حنجره ات فشار می آورد و نمیدانی چیست
و میدانی بغض نیست اما آنقدر رنگ و بوی بغض و گرفتگی دارد که کلمه ی دیگری مناسبش نمی یابی

حال خودت را فقط خودت میفهمی و بس
و این حال به هر حال حق تو نیست و بس

  • Dokhtar Tanha

تحت تاثیر حرف های معلم هایم بودم ، معلم های مدرسه و معلم های زندگیم.
وقتی نصیحت میکردند و یا از تجربه هایشان میگفتند ،سعی میکردم حرف هایشان را آویزه ی گوشم کنم؛ آخر علاوه بر نقش و جایگاه مهمی که در زندگیم داشتند آن ها را از صمیم قلب دوست میداشتم.
تازه نمیدانم چرا معمولاً مدیرهایم را بیشتر دوست میداشتم

خلاصه آن زمان ها به طرق مختلف از معلم هایم یاد گرفته بودم که آدم باید اول کسی را که دوست دارد با عقل و منطق انتخاب کند و بعد عاشقش شود و این نکته ملکه ی ذهنم شده بود...

یاد گرفته بودم مراقب نگاه هایم باشم ، مراقب گوش هایم باشم ، مراقب درب ورودی قلبم باشم ؛ که مبادا زودتر از عقلم تصمیم بگیرند و کار دستم بدهند آخر میدانستم که با تمام سرسختی ام آدمی احساساتی هستم ، شاید از بیرون و در دنیای واقعی مرا کمتر اینگونه ببینند اما دنیای درونم جور دیگری است و ناگهان حالی به حالی میشود

میگذرد ، حال از آن زمان ها بسیار میگذرد و من مدت زیادی است که عاشق شده ام که نه تنها با قلبم بلکه امضای عقلم را هم گرفته ام

عشق زیباست حتی اگر یک طرفه باشد ، زیباست چون مقدس است ،مقدس است چون پاک و مخلصانه است

باید عاشق شد تا معنای زندگی را کمی بیشتر فهمید

اما سخت است فراق و جدایی و حتی گاهی اوقات دل کندن
اما گاهی اوقات باید دل کند تا قدر دل دادن ها و دلدادگی ها را فهمید
باید دل کند تا بهتر و بالاتر از عشق های زمینی نصیبت شود
عشق های ابدی و آسمانی براحتی نصیب هرکس نمیشود

عشق و دوست داشتن سختی های دیگری هم دارد
به نظر من سخت تر میشود وقتی که بخواهی راهی پیدا کنی که وارد دنیای معشوقت بشوی آخر دنیایی که آدم ها برای خودشان میسازند همه ی دارائی دنیائیشان است و این دنیا خیلی اوقات منحصر به فرد است

یا شاید حتی سخت تر میشود وقتی که بخواهی عشق و علاقه ات را به او بفهمانی چون شاید حتی به زبان آوردنش سخت نباشد اما اینکه او چه فکری خواهد کرد مهم خواهد بود چون برایت مهم میشود که او را آزرده خاطر نکنی یا اینکه از خودت بیشتر دورش نکنی یا حتی سخت تر هم میشود وقتی ندانی که آیا اصلا او هم تو را دوست دارد یا نه؟!

نمیدانم شاید تو هم که این متن را میخوانی مثل خیلی ها بر این باور باشی که مرگ یک بار شیون یکبار و بگویی که باید رفت و به او گفت که دوستش داری اینجوری حداقل تکلیف خودت با خودت مشخص میشود
اما من به این مورد زیاد فکر کردم خیلی زیاد آنقدر زیاد که اصلا دیگر میخواهم به او فکر نکنم یا حداقل خیلی کمتر فکرکنم مثلا شاید روزی یکبار ، چون اولا من هنوز آنقدر وارد دنیای او نشده ام که ببینم دقیقا از چه چیزهایی خوشش می اید و از چه چیزهایی بدش می آید
ثانیا الان دیگر ترجیح میدهم که در زمان حال زندگی کنم و با زمان جلو بروم چون زمان خیلی چیزها را تغییر میدهد پس اگر او هم علاقه ای داشته باشد باید خودش را با زمان زندگی من تطبیق بدهد و خودش پیش قدم بشود

نمیدانم چه میشود که بعضی اوقات خودم هم حال خودم را نمیفهمم ، الان دیگر تصمیم گرفته ام زندگی را آنقدر برای خودم سخت نکنم ، سرم به کار خودم باشد ، به فکر پیشرفت خودم باشم ، بیشتر برای خودم وقت بگذارم ، روزی صد بار به خودم بگویم دوستت دارم و یا اینکه چقدر امروز زیباتر شده ای

موج های زندگی همیشه آنگونه که ما میخواهیم نیست پس بهتر است شناکردن را بهتر یاد بگیریم
او هم اگر صلاح باشد خودش وارد جریان زندگیم میشود وگرنه به زور که نمیشود آخر من انسانم ؛ عقاب نیستم که بخواهم چیزی را با زور به چنگ بیاورم اما اگر چیزی را بدست بیاورم صدها عقاب را حریف خواهم بود که آن را محکم نگه دارم

الان در مرحله ای از زندگی هستم که حتی اگر تمام دنیا هم بگویند تو اول برو و به او ابراز علاقه کن هرگز اینکار را نخواهم کرد یعنی آن موقع دیگر برایم ارزشی نخواهد داشت حتی اگر او را بدست بیاورم ، شاید اگر همین چند ماه پیش بیشتر بهم اصرار میکردند اینکار را میکردم اما خب میگویم که من دارم در حال زندگی میکنم

شاید روزی چند متن عاشقانه هم بنویسم یا شاید هم حتی در عشقش بیشتر بسوزم اما دیگر هرگز تصمیم نخواهم گرفت که پیش قدم بشوم

آخر اگر خدا خدایی میکند و من و او بنده اش هستیم خودش خوب بلد است که چگونه خدایی کند
اگر در و تخته باشیم خودش جورش میکند

و چقدر این آیه ی ۲و۳سوره ی طلاق زیباست و سرشار از آرامش است

و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شی قدرا

  • Dokhtar Tanha

دیروز روز اول مهر بود و روزی که بعد کلی استراحت و خوش گذرونی پیش خونواده و فک و فامیل و دوستای جدید و قدیم و کلا تعطیلات تابستونی دوباره رفتم دانشگاه
انتخاب واحد هم که به معنای واقعی مثل یه جنگ روانی با چندین تلفات روحیه
توی حذف و اضافه که نتونستم زیاد جبرانش کنم ولی گفتن اگه فردا برم ایشالا درست میشه
هیچی دیگه یکی دوتا کلاسام هم که ساعتاش تغییر کرده بود و تا ۷ و نیم شب دانشگاه موندم و گوشیم هم همون اول صبح باتریش تموم کرد و تقریبا روز بدون گوشی رو سپری کردم

خب حالا بزار از خوبیاش هم بگم ؛ اون موقعی که الاف و سرگردون دنبال حذف و اضافه سالن های دانشگاه رو با دوستام متر میکردم و فهمیدم کلاسای صبحم تغییر کرده و الان باید تاظهر بیکار بچرخم و منتظر بشم ظهر بشه و سلف باز بشه ؛ دوستام پیشنهاد کردن که بریم و توی جشن جدیدالورودی ها شرکت کنیم اون یکی دوستم میگفت پک شون ترم اول که بود بهش نرسیده و قرار شده هرسال توی این جشن شرکت کنه
خب دیگه تصمیم گرفتیم که با دوستام چندتایی بریم ،
توی راه کلی حرف زدیم که وای حالا یهو نشناسنمون و بهمون گیر ندن ، کارت دانشجویی نخوان... کلی گفتیم و خندیدیم و  مسخره بازی دراوردیم و تمرین کردیم
یکیمون میگفت بچه ها اونجا چیه ؟سلفش کجاس؟ چجوری باید غذا رزرو کنیم؟
وخلاصه کلی از این سوال مسخره ها که خودمون جوابش رو خیلی خوب میدونستیم دراوردیم که جلوی مسئولین اونجا از هم بپرسیم که بهمون شک نکنن

اما خب چون نظم و قانون خاصی نبود بدون هیچ مشکل خاصی وارد سالن اصلی شدیم ، دوتا پک بهمون دادن که یکیش فرهنگی بود و یکیش پک خوراکی بود که خب مشخصه ما واسه چی رفتیم اونجا!! :))

همین که توی اون ردیف های آخر سالن نشستیم چند تا عکس خودمون گرفتیم و چند تا عکس و فیلم هم اونا داشتن ازمون میگرفتن که خیلی سعی کردیم توی اونا نیفتیم ایشالا که نیفتاده باشیم یکی از دوستام هم استوری گذاشت و ما رو تگ کرد و نوشت :
جشن دانشجو های بعید الخروج!!
خب مراسم عذاداری هم شروع میشه و این رو وقتی متوجه میشیم که صدای مداحی سالن رو پر میکنه و خب مسلمه چون محرمه جشن به اون صورت برگزار نمیشه احتمالا حالا حالا یه چند سالی همین روند ادامه داره
ولی مراسم خوبی بود
قاری قرآن کشوری استانی روشن دل هم چند کلامی رو به زیبایی هرچه تمام تر قرائت میکنه و مراسم به صورت رسمی شروع میشه بعدش هم سرود رسمی کشورمون رو پخش کردن و بعدش هم مجری اومد و به همین ترتیب داشت ادامه پیدا میکرد که ما جلسه رو کم کم ترک کردیم
 و دوباره رفتیم و جویای حال زار انتخاب واحدمون شدیم و خوشبختانه بالاخره مدیرگروه رخ نشون داد و یکی یکی گره های بچه ها رو روی کاغذ نوشت و گفت بررسی میکنم
خدایی چقدر مرد خوب و خوش اخلاقیه
از این ادما کم نداریما!!!! فقط زیر سنگ و پشت ابر و هزار جور جای دیگه قایم شدن...  والا نمیدونم چرا ؟!

دو روزه سرما خوردمو و اینو به فال نیک میگیرم
چون میگن واسه بدن خیلی لازمه که حداقل سالی یبار سرما بخوریم نمیدونم میگن دیگه!!
بعد از ظهر هم کلی بخاطر اینکه جون نداشتم توی نمازخونه خوابیدم و آخ که چقدر کیف داد
بعدش هم بیدار شدم و رفتم سر کلاس 
به به که چه استاد ماهی بود ؛ یه تارموشو به صدتا مثل استاد بوووووووووووق نمیدم ، والا الکی که نیستش

شب هم سوار اتوبوس ها شدم و راهی خوابگاه
شام هم جاتون خالی که چه غذایی داشتیم...

خب دیگه فکر کنم تا همین جا حداقل واسه شروع کافیه


  • Dokhtar Tanha