دیروز روز اول مهر بود و روزی که بعد کلی استراحت و خوش گذرونی پیش خونواده و فک و فامیل و دوستای جدید و قدیم و کلا تعطیلات تابستونی دوباره رفتم دانشگاه
انتخاب واحد هم که به معنای واقعی مثل یه جنگ روانی با چندین تلفات روحیه
توی حذف و اضافه که نتونستم زیاد جبرانش کنم ولی گفتن اگه فردا برم ایشالا درست میشه
هیچی دیگه یکی دوتا کلاسام هم که ساعتاش تغییر کرده بود و تا ۷ و نیم شب دانشگاه موندم و گوشیم هم همون اول صبح باتریش تموم کرد و تقریبا روز بدون گوشی رو سپری کردم
خب حالا بزار از خوبیاش هم بگم ؛ اون موقعی که الاف و سرگردون دنبال حذف و اضافه سالن های دانشگاه رو با دوستام متر میکردم و فهمیدم کلاسای صبحم تغییر کرده و الان باید تاظهر بیکار بچرخم و منتظر بشم ظهر بشه و سلف باز بشه ؛ دوستام پیشنهاد کردن که بریم و توی جشن جدیدالورودی ها شرکت کنیم اون یکی دوستم میگفت پک شون ترم اول که بود بهش نرسیده و قرار شده هرسال توی این جشن شرکت کنه
خب دیگه تصمیم گرفتیم که با دوستام چندتایی بریم ،
توی راه کلی حرف زدیم که وای حالا یهو نشناسنمون و بهمون گیر ندن ، کارت دانشجویی نخوان... کلی گفتیم و خندیدیم و مسخره بازی دراوردیم و تمرین کردیم
یکیمون میگفت بچه ها اونجا چیه ؟سلفش کجاس؟ چجوری باید غذا رزرو کنیم؟
وخلاصه کلی از این سوال مسخره ها که خودمون جوابش رو خیلی خوب میدونستیم دراوردیم که جلوی مسئولین اونجا از هم بپرسیم که بهمون شک نکنن
اما خب چون نظم و قانون خاصی نبود بدون هیچ مشکل خاصی وارد سالن اصلی شدیم ، دوتا پک بهمون دادن که یکیش فرهنگی بود و یکیش پک خوراکی بود که خب مشخصه ما واسه چی رفتیم اونجا!! :))
همین که توی اون ردیف های آخر سالن نشستیم چند تا عکس خودمون گرفتیم و چند تا عکس و فیلم هم اونا داشتن ازمون میگرفتن که خیلی سعی کردیم توی اونا نیفتیم ایشالا که نیفتاده باشیم یکی از دوستام هم استوری گذاشت و ما رو تگ کرد و نوشت :
جشن دانشجو های بعید الخروج!!
خب مراسم عذاداری هم شروع میشه و این رو وقتی متوجه میشیم که صدای مداحی سالن رو پر میکنه و خب مسلمه چون محرمه جشن به اون صورت برگزار نمیشه احتمالا حالا حالا یه چند سالی همین روند ادامه داره
ولی مراسم خوبی بود
قاری قرآن کشوری استانی روشن دل هم چند کلامی رو به زیبایی هرچه تمام تر قرائت میکنه و مراسم به صورت رسمی شروع میشه بعدش هم سرود رسمی کشورمون رو پخش کردن و بعدش هم مجری اومد و به همین ترتیب داشت ادامه پیدا میکرد که ما جلسه رو کم کم ترک کردیم
و دوباره رفتیم و جویای حال زار انتخاب واحدمون شدیم و خوشبختانه بالاخره مدیرگروه رخ نشون داد و یکی یکی گره های بچه ها رو روی کاغذ نوشت و گفت بررسی میکنم
خدایی چقدر مرد خوب و خوش اخلاقیه
از این ادما کم نداریما!!!! فقط زیر سنگ و پشت ابر و هزار جور جای دیگه قایم شدن... والا نمیدونم چرا ؟!
دو روزه سرما خوردمو و اینو به فال نیک میگیرم
چون میگن واسه بدن خیلی لازمه که حداقل سالی یبار سرما بخوریم نمیدونم میگن دیگه!!
بعد از ظهر هم کلی بخاطر اینکه جون نداشتم توی نمازخونه خوابیدم و آخ که چقدر کیف داد
بعدش هم بیدار شدم و رفتم سر کلاس
به به که چه استاد ماهی بود ؛ یه تارموشو به صدتا مثل استاد بوووووووووووق نمیدم ، والا الکی که نیستش
شب هم سوار اتوبوس ها شدم و راهی خوابگاه
شام هم جاتون خالی که چه غذایی داشتیم...
خب دیگه فکر کنم تا همین جا حداقل واسه شروع کافیه