دخترک هر روز از خانه بیرون میزد
میرفت دنبال رد پای دیروزش
غافل بود از اینکه کسی قبل از او از این کوچه ها گذر کرده
و عطرش را آنجا جا گذاشته است
غافل بود که رد پاهایش جای پای کس دیگری است
که هر روز همان مسیر را برای دیدنش پیاده می آمده
و او هم ناخواسته از همان مسیر میرود
و دنبال همان عطر به راه می افتد
اما چند وقتی بود که دخترک دیگر تنها آن مسیر را می پیمود
او دیگر رد پاهایش را پیدا نمیکرد
گم شده بود
در تنهایی خیالی خودش
بوی عطر تلخی جای آن عطر شیرین قبلی را گرفته بود
دخترک داشت کم کم عاشق تر میشد
که انگار فهمیده بود رد پاها عوض شده است
بوی عطر غریبی آنجا را پر کرده
و انگار کوچه ها برایش مثل کشوری غریب میماند
که او اهل آنجا نیست
و مردمانش را نمیشناسد
در حالی که چهره ها برایش آشنا بود
و او هم اهل همان شهر و دیار بود