گمگشته

گم گشته ام در گم گشت های گمگشته ام

گمگشته

گم گشته ام در گم گشت های گمگشته ام

گمگشته

گمگشته کسی باشی یا کسی گمگشته ات ، مراقب باش خودت را در ذهنت گم نکنی:))

  

🔻در عاشقـــــی

تو قبله گاهِ همه دلهایی ارباب!

 چه خوب اربابی میڪنی و با اینڪه گنهڪاریم دستِ نوازش میڪشی...

این شبها و روزها

حرفی در سرم دائما در چرخش است!

میگفت:

ڪشتیِ حُسین در انتظار نمی ماند!

بلڪه به دنبالِ تمامِ جامانده ها میرود...

یعنی

یادت هم ڪه نباشد

حواست پرتِ شلوغیهایِ دنیا هم شده باشد

باز به دنبالت می آید و

خود را میانِ لحظه هایَت جا میدهد!


" یا قدیمَ الاحسان "

اربابا...

صدایَت میزنم!


ای ڪه " و عادتڪُم الاحسانی " ات زبانزدِ عالمیست و ای ڪه، گنڪار میخری و بی آبرویی سخت بی ڪس را

آبرو میدهے...

نه. . .

آبرو میشوی 

و چه اربابی !


صدایت میزنم آقا

من از دستِ دلِ به گناه هایِ طولانی نشسته ام خسته ام...

عجیب خسته ای ڪه اگر تو به دادم نرسی

تمام میشوم!


دریاب

گدایَـــــت را ...

 

▪️خواستم

 از تـــــو نویسم

 ڪه قلم درد گرفت ... 💔



#کپی


  • Dokhtar Tanha

#شب_نامــه 


" لِایِّ الاُ مُورِ اِلیڪَ اَشڪُوا وَلِما مِنهااَضِجُّ

وَابڪی"



🔻همیشه سخت بوده و هست...

گاهی صبر ڪردن میشود درد آورترین لحظاتِ زندگی یڪ آدم، 

گاهی ظرف و‌اندازه قلب انسان طاقت این حجم سختی را ندارد... 

گاهی دل میشڪند، آدم ڪم می آورد، انتظار و چشم به راه بودن گاهی از خود مصیبت هم دشوار تر می شود.

 برای ڪسی ڪه به انتظار نشسته دنیا میشود جهنمی ڪه از درون می سوزاند و رخ نشان نمی دهد...

  • Dokhtar Tanha

پاییز یعنی یک غم دیگه یعنی یه ساله مبهمه دیگه

من از همون پاییز که رفتی کلا شدم یک آدمه دیگه

با اولین برگی که میریزه دلتنگیایه من شروع میشه

جوری تنم میلرزه که یک شب با موج سرما روبرو میشه

منو زخمی رها کردی ببین با من چه کردی

خلاصم کن همین حالا اگه قراره برنگردی

منو زخمی رها کردی ببین با من چه کردی

خلاصم کن همین حالا اگه قراره برنگردی



با اولین برگی که میریزه انگار که تو قطب این خونه

از بعد این پاییز یک عمره هر روز این خونه زمستونه

راحت نمیتونم بفهمونم حس کردن این درد یعنی چی

یک روز تنها شی بهت میگم تنهاییه یک مرد یعنی چی

منو زخمی رها کردی ببین با من چه کردی

خلاصم کن همین حالا اگه قراره برنگردی



  • Dokhtar Tanha

یاد نگین انگشتری میفتم
که روی انگشتم نیست
بوی عطر می آید
عطر گل نگینی
که روی پیراهنم نیست
بوی خوشی از راه دور به مشامم میرسد
بوی خوش پیراهن سفید توست
که بوی عطر میدهد ،
عطر گل نگینی

بوی خوش نگین چشمان مشکی توست
که از من دریغش میکنی

تویی که نگینی روی قلبم
تویی که نگین درخشان زندگیم هستی
تویی که من
 راه و بیراهه ام را از انعکاس نور نگین انگشترت میفهمم

مگر نگین ها کهنه میشوند؟!
مگر نگین ها فراموش میشوند؟!
مگر نگین ها از یاد میروند؟!
مگر نگین ها کمرنگ و کم ارزش میشوند؟!

هرگز...

هرگز چنین نیست...

از من دلخور نشو
تقصیر من نیست که کوچه ها فاصله دارند...
دوست داشتن هوس نیست که دل آدم را بزند
دوست داشتن یعنی سال ها صبر و سال ها انتظار
دوست داشتن یعنی تردید نداشته باشی
دوست داشتن یعنی مطمئن باشی که دوستش داری
دوست داشتن یعنی مطمئن باشی که دوستت دارد
و من دوستت دارم
دوست داشتنی عمیق
منی که میدانم فکرت پیش من است
تویی که بدانی فکرم پیش توست

منی که روزها از یادت دست نمیکشم
منی که شب ها از اضطراب و دلهره ی دوباره دیدن آن چشم ها حالی به حالی میشوم
منی که عاشقانه پای عشقت می ایستم

دوست داشتن یعنی من و تویی که ما میشویم 

  • Dokhtar Tanha

سلام 

حال من امروز نسبت به این چند روز خیلی بهتر بود خدارو شکر؛ ولی هنوز خیلی مونده تا عالی و روبراه بشم.  منظورم اون حال خوبِ ایده آلِ که امیدوارم همین روزا بهش برسم 

نمیدونم چرا و چی میشه که بعضی وقت ها آدم حالش خوبه خیلی هم خوبه بعد یهو یا یه اتفاقی براش میفته یا به هر دلیلی حال و هوای یجور دیگه میشه ، همیشه هم اینطور نیست که حالش بد و نامیزون بشه ها نه ولی آدم انگار خودش میخواد توی اون حال خوبه بمونه 

خلاصه دوست دارم این حال خوب امروزم بازهم تکرار بشه ولی تکراری نشه و هرروز بهتر از دیروز بشه 


امروز یکی از دوستامو دیدم که خیلی دلم هواشو کرده بود ،خیلی آدم با نشاط و پرانرژی ایه ولی خب زود خدافظی کردیم و زیاد نشد باهم حرف بزنیم ولی ایشالا که دوباره میبینمش 


وای که چقدر امروز به چیزای مسخره خندیدم ، به نظرم کمش بد نیست ولی دیگه خدایی امروز خیلی زیادی خندیدم ؛ من خودم بیشتر لبخند های نمکی رو دوست دارم که توش واقعا معلومه طرف خوشحالم نه اینکه مصنوعی بخنده  خنده های بعضی ها هم که بدجور به دل آدم میشینه (بیشتر منظورم از جنس خودمه😉) 


غذای سلف هم که هربار باید یه چیزیش کم بشه امروز جاتون خالی جوجه بود ولی خب گوجه نداشت که البته هم گرون شده و هم شاید چون من زیاد نمیخورم نداده بودن😂 ولی سووووووپ ش خیلییییی خوشمزه 😋بود

البته سوتفاهم نشه ها من زیاد آدم شکمویی نیستما ولی زیاد شکمم گشنش میشه دست خودش هم نیستا 😅 


از درسا هم که دیگه نگم که اگه یکم نجنبم عقب میمونم بدجووور 


دیگه چی بگم 🤔🤔🤔


اهان بزار این هم بگم، امروز سر یکی از کلاسا ردیف اول نشسته بودم ،کلاس هم که ماشالا قوطی کبریت تعداد هم که ماشالا زیاااد ، هیچی فکر کنم یه ده دقیقه ای از کلاس گذشته بود که یکی از آقا پسرای همکلاسی به همراه دوستش که همراهیش کرده بود با دوتا عصای کمکی در میزنه و وارد کلاس میشه و از قضا همه ی صندلی ها تا اخر پر و یه تک صندلی کنار من خالی ، هیچی دیگه میاد میشینه روی صندلی کنار من پسر بدی نیست ولی نمیدونم چرا عقلش نرسید یکم صندلی رو ببره اون طرف تر حالا این به کنار ، آرنجش که از اول تا آخر روی صندلی من بود و کجای دلم بزارم ؟ 

پاش شکسته بودا ولی نمیدونم چرا جزوه نمی نوشت ؟! 

حالا همه ی اینا یه طرف حرف دوستم یه طرف دیگه که میگفت چه خطت خوب شد!😐 

راستش این استادش آروم مینوشت خب مسلما منم آروم مینوشتم خب معلومه که آدم خطش بهتر از وقتی میشه که تند تند و عجله ای مینویسه 

نمیدونم والا فکر نمیکنم دلیل دیگه ای داشته باشه ولی شاید هم اون لحظه دلم واسه چشای اون بیچاره سوخت که همش زل زده بود به جزوه ی من 


امروز اتفاقای دیگه ای هم افتاد که همش خیلیه بخوام بنویسم 


خب بریم بیایم یه استراحت بکنیم ، به شرط حیات ایشالا بازم مینویسم

اگه متن خوشگل مشگل هم نوشتم واسه تون میزارم 


بای تا های💖


  • Dokhtar Tanha

وقتی حالت بده و هیچ کسی رو محرم حال بدت نمیدونی

وقتی نمیتونی با کسی درد دل کنی

وقتی خودتی و خودت 

وقتی توی جمعی و میخندی و توی جمع نیستی و دلت پره

وقتی همه چی روبراهه و حال تو نه

وقتی سخت میگذره

وقتی حتی نمیتونی حالت رو بنویسی 

وقتی دلت واسه ی بیابون و سکوتش تنگ میشه ، چیزی که ازش وحشت داشتی و کابوس شب هات بوده

چی بگم وقتی نمیتونم... 

  • Dokhtar Tanha

باز دوباره امشب خاطرات مشترکمان را مرور میکردم

باز دوباره لبخند های شیرین و دلبرانه ات را میبوسیدم

زیر و زبر نگاه های زیرچشمی ات را خوب از بر بودم

یاد اولین سلامت می افتم که چقدر آرام و با متانت بود

همیشه دوست داشتم که آرام و دلفریبانه اسمم را صدا بزنی

دلهره ای که همش در دلم بود و بیقرارم میکرد

آخ ای کاش هرگز تو را ندیده بودم

یا حداقل ای کاش هر بار که از کنارت عبور میکردم واقعا ازت رد میشدم

ای کاش بیشتر مراقب نگاه هایم بودم تا گره هایش آنقدر کور نشود که خودم هم نتوانم بازش کنم

اگه یه ذره هم دوستم داری کمکم کن تا من هم مثل تو دل بکنم
 تو که خوب بلدی چجوری میشود دل کند
تو یادم دادی چجوری از خودم دل بکنم
تو که خوب بلدی که چجوری ازم دل بکنی
حالا هم یادم بده که من چجوری از تو دل بکنم و دل دل نکنم

  • Dokhtar Tanha

فکر میکنم اسمش بغض باشد نمیدانم.
چیزی است در گلویم که هربار به حنجره ام فشار می آورد
هوا ابری است ؛ ابر ها همه جا را پوشانده اند حتی روی سرم را ؛ سیاهی از همه جا می بارد ، از زمین و آسمان.


میدانی که قرار است اتفاق عجیبی رخ دهد و نمیدانی چه اتفاقی و این عجیب تر است
نشسته ای تنها و میدانی تنها نیستی
ناگهان میبارد اما نه ابر و نه باران
بلکه تازیانه های بی امان و پیاپی خورشید است که از زمین و آسمان میبارد
و تو این میانه میسوزی
بین زمین و آسمان
که اگر گاهی نسیمی هرچند گرم و خشک نوزد میدانی هلاک خواهی شد
و تو همچنان تنهایی و تنها نیستی


اما همچنان چیزی است در گلویت که به حنجره ات فشار می آورد و نمیدانی چیست
و میدانی بغض نیست اما آنقدر رنگ و بوی بغض و گرفتگی دارد که کلمه ی دیگری مناسبش نمی یابی

حال خودت را فقط خودت میفهمی و بس
و این حال به هر حال حق تو نیست و بس

  • Dokhtar Tanha

تحت تاثیر حرف های معلم هایم بودم ، معلم های مدرسه و معلم های زندگیم.
وقتی نصیحت میکردند و یا از تجربه هایشان میگفتند ،سعی میکردم حرف هایشان را آویزه ی گوشم کنم؛ آخر علاوه بر نقش و جایگاه مهمی که در زندگیم داشتند آن ها را از صمیم قلب دوست میداشتم.
تازه نمیدانم چرا معمولاً مدیرهایم را بیشتر دوست میداشتم

خلاصه آن زمان ها به طرق مختلف از معلم هایم یاد گرفته بودم که آدم باید اول کسی را که دوست دارد با عقل و منطق انتخاب کند و بعد عاشقش شود و این نکته ملکه ی ذهنم شده بود...

یاد گرفته بودم مراقب نگاه هایم باشم ، مراقب گوش هایم باشم ، مراقب درب ورودی قلبم باشم ؛ که مبادا زودتر از عقلم تصمیم بگیرند و کار دستم بدهند آخر میدانستم که با تمام سرسختی ام آدمی احساساتی هستم ، شاید از بیرون و در دنیای واقعی مرا کمتر اینگونه ببینند اما دنیای درونم جور دیگری است و ناگهان حالی به حالی میشود

میگذرد ، حال از آن زمان ها بسیار میگذرد و من مدت زیادی است که عاشق شده ام که نه تنها با قلبم بلکه امضای عقلم را هم گرفته ام

عشق زیباست حتی اگر یک طرفه باشد ، زیباست چون مقدس است ،مقدس است چون پاک و مخلصانه است

باید عاشق شد تا معنای زندگی را کمی بیشتر فهمید

اما سخت است فراق و جدایی و حتی گاهی اوقات دل کندن
اما گاهی اوقات باید دل کند تا قدر دل دادن ها و دلدادگی ها را فهمید
باید دل کند تا بهتر و بالاتر از عشق های زمینی نصیبت شود
عشق های ابدی و آسمانی براحتی نصیب هرکس نمیشود

عشق و دوست داشتن سختی های دیگری هم دارد
به نظر من سخت تر میشود وقتی که بخواهی راهی پیدا کنی که وارد دنیای معشوقت بشوی آخر دنیایی که آدم ها برای خودشان میسازند همه ی دارائی دنیائیشان است و این دنیا خیلی اوقات منحصر به فرد است

یا شاید حتی سخت تر میشود وقتی که بخواهی عشق و علاقه ات را به او بفهمانی چون شاید حتی به زبان آوردنش سخت نباشد اما اینکه او چه فکری خواهد کرد مهم خواهد بود چون برایت مهم میشود که او را آزرده خاطر نکنی یا اینکه از خودت بیشتر دورش نکنی یا حتی سخت تر هم میشود وقتی ندانی که آیا اصلا او هم تو را دوست دارد یا نه؟!

نمیدانم شاید تو هم که این متن را میخوانی مثل خیلی ها بر این باور باشی که مرگ یک بار شیون یکبار و بگویی که باید رفت و به او گفت که دوستش داری اینجوری حداقل تکلیف خودت با خودت مشخص میشود
اما من به این مورد زیاد فکر کردم خیلی زیاد آنقدر زیاد که اصلا دیگر میخواهم به او فکر نکنم یا حداقل خیلی کمتر فکرکنم مثلا شاید روزی یکبار ، چون اولا من هنوز آنقدر وارد دنیای او نشده ام که ببینم دقیقا از چه چیزهایی خوشش می اید و از چه چیزهایی بدش می آید
ثانیا الان دیگر ترجیح میدهم که در زمان حال زندگی کنم و با زمان جلو بروم چون زمان خیلی چیزها را تغییر میدهد پس اگر او هم علاقه ای داشته باشد باید خودش را با زمان زندگی من تطبیق بدهد و خودش پیش قدم بشود

نمیدانم چه میشود که بعضی اوقات خودم هم حال خودم را نمیفهمم ، الان دیگر تصمیم گرفته ام زندگی را آنقدر برای خودم سخت نکنم ، سرم به کار خودم باشد ، به فکر پیشرفت خودم باشم ، بیشتر برای خودم وقت بگذارم ، روزی صد بار به خودم بگویم دوستت دارم و یا اینکه چقدر امروز زیباتر شده ای

موج های زندگی همیشه آنگونه که ما میخواهیم نیست پس بهتر است شناکردن را بهتر یاد بگیریم
او هم اگر صلاح باشد خودش وارد جریان زندگیم میشود وگرنه به زور که نمیشود آخر من انسانم ؛ عقاب نیستم که بخواهم چیزی را با زور به چنگ بیاورم اما اگر چیزی را بدست بیاورم صدها عقاب را حریف خواهم بود که آن را محکم نگه دارم

الان در مرحله ای از زندگی هستم که حتی اگر تمام دنیا هم بگویند تو اول برو و به او ابراز علاقه کن هرگز اینکار را نخواهم کرد یعنی آن موقع دیگر برایم ارزشی نخواهد داشت حتی اگر او را بدست بیاورم ، شاید اگر همین چند ماه پیش بیشتر بهم اصرار میکردند اینکار را میکردم اما خب میگویم که من دارم در حال زندگی میکنم

شاید روزی چند متن عاشقانه هم بنویسم یا شاید هم حتی در عشقش بیشتر بسوزم اما دیگر هرگز تصمیم نخواهم گرفت که پیش قدم بشوم

آخر اگر خدا خدایی میکند و من و او بنده اش هستیم خودش خوب بلد است که چگونه خدایی کند
اگر در و تخته باشیم خودش جورش میکند

و چقدر این آیه ی ۲و۳سوره ی طلاق زیباست و سرشار از آرامش است

و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شی قدرا

  • Dokhtar Tanha

دیروز روز اول مهر بود و روزی که بعد کلی استراحت و خوش گذرونی پیش خونواده و فک و فامیل و دوستای جدید و قدیم و کلا تعطیلات تابستونی دوباره رفتم دانشگاه
انتخاب واحد هم که به معنای واقعی مثل یه جنگ روانی با چندین تلفات روحیه
توی حذف و اضافه که نتونستم زیاد جبرانش کنم ولی گفتن اگه فردا برم ایشالا درست میشه
هیچی دیگه یکی دوتا کلاسام هم که ساعتاش تغییر کرده بود و تا ۷ و نیم شب دانشگاه موندم و گوشیم هم همون اول صبح باتریش تموم کرد و تقریبا روز بدون گوشی رو سپری کردم

خب حالا بزار از خوبیاش هم بگم ؛ اون موقعی که الاف و سرگردون دنبال حذف و اضافه سالن های دانشگاه رو با دوستام متر میکردم و فهمیدم کلاسای صبحم تغییر کرده و الان باید تاظهر بیکار بچرخم و منتظر بشم ظهر بشه و سلف باز بشه ؛ دوستام پیشنهاد کردن که بریم و توی جشن جدیدالورودی ها شرکت کنیم اون یکی دوستم میگفت پک شون ترم اول که بود بهش نرسیده و قرار شده هرسال توی این جشن شرکت کنه
خب دیگه تصمیم گرفتیم که با دوستام چندتایی بریم ،
توی راه کلی حرف زدیم که وای حالا یهو نشناسنمون و بهمون گیر ندن ، کارت دانشجویی نخوان... کلی گفتیم و خندیدیم و  مسخره بازی دراوردیم و تمرین کردیم
یکیمون میگفت بچه ها اونجا چیه ؟سلفش کجاس؟ چجوری باید غذا رزرو کنیم؟
وخلاصه کلی از این سوال مسخره ها که خودمون جوابش رو خیلی خوب میدونستیم دراوردیم که جلوی مسئولین اونجا از هم بپرسیم که بهمون شک نکنن

اما خب چون نظم و قانون خاصی نبود بدون هیچ مشکل خاصی وارد سالن اصلی شدیم ، دوتا پک بهمون دادن که یکیش فرهنگی بود و یکیش پک خوراکی بود که خب مشخصه ما واسه چی رفتیم اونجا!! :))

همین که توی اون ردیف های آخر سالن نشستیم چند تا عکس خودمون گرفتیم و چند تا عکس و فیلم هم اونا داشتن ازمون میگرفتن که خیلی سعی کردیم توی اونا نیفتیم ایشالا که نیفتاده باشیم یکی از دوستام هم استوری گذاشت و ما رو تگ کرد و نوشت :
جشن دانشجو های بعید الخروج!!
خب مراسم عذاداری هم شروع میشه و این رو وقتی متوجه میشیم که صدای مداحی سالن رو پر میکنه و خب مسلمه چون محرمه جشن به اون صورت برگزار نمیشه احتمالا حالا حالا یه چند سالی همین روند ادامه داره
ولی مراسم خوبی بود
قاری قرآن کشوری استانی روشن دل هم چند کلامی رو به زیبایی هرچه تمام تر قرائت میکنه و مراسم به صورت رسمی شروع میشه بعدش هم سرود رسمی کشورمون رو پخش کردن و بعدش هم مجری اومد و به همین ترتیب داشت ادامه پیدا میکرد که ما جلسه رو کم کم ترک کردیم
 و دوباره رفتیم و جویای حال زار انتخاب واحدمون شدیم و خوشبختانه بالاخره مدیرگروه رخ نشون داد و یکی یکی گره های بچه ها رو روی کاغذ نوشت و گفت بررسی میکنم
خدایی چقدر مرد خوب و خوش اخلاقیه
از این ادما کم نداریما!!!! فقط زیر سنگ و پشت ابر و هزار جور جای دیگه قایم شدن...  والا نمیدونم چرا ؟!

دو روزه سرما خوردمو و اینو به فال نیک میگیرم
چون میگن واسه بدن خیلی لازمه که حداقل سالی یبار سرما بخوریم نمیدونم میگن دیگه!!
بعد از ظهر هم کلی بخاطر اینکه جون نداشتم توی نمازخونه خوابیدم و آخ که چقدر کیف داد
بعدش هم بیدار شدم و رفتم سر کلاس 
به به که چه استاد ماهی بود ؛ یه تارموشو به صدتا مثل استاد بوووووووووووق نمیدم ، والا الکی که نیستش

شب هم سوار اتوبوس ها شدم و راهی خوابگاه
شام هم جاتون خالی که چه غذایی داشتیم...

خب دیگه فکر کنم تا همین جا حداقل واسه شروع کافیه


  • Dokhtar Tanha