گمگشته

گم گشته ام در گم گشت های گمگشته ام

گمگشته

گم گشته ام در گم گشت های گمگشته ام

گمگشته

گمگشته کسی باشی یا کسی گمگشته ات ، مراقب باش خودت را در ذهنت گم نکنی:))

 


زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید



هرکس در دنیا باید کسى را داشته باشد که حرف هایش را به او بزند. آزادانه، بدون رو دربایستى، بدون خجالت، وگرنه آدم از تنهایى دق مى کند!

ارنست همینگوى


  • Dokhtar Tanha


نیمی از زندگی مان

میشود صرفِ اینکه به آدمهای دیگر ثابت کنیم،

ما چقدر خوشبختیم...

به آدمهایی که شاید خوشبختی برایشان تعریفِ دیگری

 دارد

حتی اگر واقعاً هم خوشبخت باشیم،

اما همین خودنمایی،

ما را تبدیل میکند به بدبخت ترین آدمِ روی زمین!

غذایی اگر جلویمان میگذارند،

قبل از لذت بردن از غذا،

ترجیح میدهیم آن را به رخِ دیگران بکشیم...

سفری اگر میرویم،

ترجیحمان این است که بگوییم،

ما آمدیم به بهترین نقطه ی روی زمین،تو

بمان همان جهنم همیشگی...

واردِ رابطه اگر میشویم،عالم و آدم را با خبر میکنیم،

که ببینید چقدر خاطرِ من را میخواهد،

تو اما بمان در همان پیله ی تنهایی ات...

ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم

مسیری را میرویم که خطِ پایان ندارد،

فقط میرویم که از بقیه جا نمانیم! 
!
  • Dokhtar Tanha

.

بعضی وقت ها چه اشتباهی اشتباه میشه 


  • Dokhtar Tanha



تو راحت تر از این حرف ها ، فراموش میشوی ....

اگر باران نبارد ...


اگر پاییز نرسد ...


اگر پاییز نرسد...


اگر پاییز نرسد !!



  • Dokhtar Tanha



شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد

هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد


تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست

او برعکس تو به هر چیز مردد باشد


تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش

و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد


بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر

یکی از این همه شعری ، که بخواهد باشد


همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند

او به دلسنگ ترین فرد زبانزد باشد


شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟

دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟


تو ندیدی که چه سخت است ببینی عشقت 

پیش چشمان تو با او که نباید ؛ باشد... 


چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز... 

سعی دارد که به این عشق مقید باشد


بهتر این است که من هم بپذیرم آری

بپذیرم که محال است و باید باشد


Fariba abasi
  • Dokhtar Tanha



روز پشیمونی

 دور نیست 

روزی که

 یا من 

 پشیمون میشم 

یا تو

پشیمون میشی 

یا هر دوتایی مون

پشیمون میشیم 



  • Dokhtar Tanha


 

   زندگی  شاید  آن  لبخندی  است  که  دریغش  کردیم 

 


  زندگی قطعاًًًً  آن  لبخندی  است  که  دریغش  کردیم 



  • Dokhtar Tanha



  الــــھـــے


تنها تو   



  لــیــاقــتــــــ



 عـــــشـــــق ورزیدن 



داری 


  • Dokhtar Tanha




دلم که برای تو تنگ میشود 
گریه نمیکنم 
فریاد نمیزنم
قدم نمیزنم
 زنگ نمیزنم
تنها گوشه ای مینشینم 
و بغض میکنم 
و به تو فکر میکنم 
خاطراتت را مرور میکنم
به ورق های سفیدی نگاه میکنم 
که میتوانست با تو
زیباترین نوشته ها را رویش برجسته کرد 
هی می خواهم صبوری کنم
هی میخواهم انتظار بکشم
اما نمیدانم چرا نمیتوانم
میخواهم کمی درسم را بخوانم
و تو دائم می آیی در خیالم
برگه ای کنارم میگذارم
و هی نامت را آنجا مینویسم که
فعلا درست را بخوان
بعدا
بعدا
بعدا
آری بعدا به او فکر کن 
الان که وقتش نیست
اما انگار بیشتر برایم مرور میشوی 
فراموشی ات غیر ممکن است 
غیر ممکن
میدانم که تو بیخیال منی 
حداقل اینگونه تصور میکنم 
اما من هنوز هم نمیتوانم
خیلی که تلاش میکنم 
فقط میتوانم 
کمی با خودم کنار بیایم 
کمی با دلم کنار بیایم 
هر روز صبح دلم را آب و جارو میکنم
و روی قاب عکس های خالی ات 
گلاب ناب کاشان می پاشم
و با تا شب به انتظار مینشینم
و انتظار... انتظار... انتظار 
و آخ همین انتظار هاست
 که آخر مرا پیر خواهد کرد 
و منی که میدانم تو سمت من نمی آیی
باید دور دیوار دلم را
حصاری بلند بکشم
تا دروازه اش را از همه کس پنهان کنم
تا کس دیگری هم سمتش نیاید
یا اگر آمد هم بیصدا از کنارش عبور کند
که نمیخواهم حتی 
صدای قدم های کس دیگری را بشنوم 
چه رسد به آنکه بخواهد
زنگ زنگ زده اش را به صدا دربیاورد
و آخر قصه چه خواهد شد را نمیدانم ای عشق
حیف که گاهی آبادی حالم خراب میشود 
و آنطور که میخواهم برایت نمی نویسم
قلمم میانه ی راه میشکند
و با خط شکسته برایت مینویسم 
اما تو به تحریر بخوان 
خط های پر خطای شکسته ی من را



روزگارت خوش باد
بوزد باد صبا بر کویت




  • Dokhtar Tanha




دوست دارم در افشون بادها رها شوم

 با ساز برگ ها برقصم

و موهایم را به دست باد بسپارم

دوست دارم

تنهای تنها

زیر باران بروم

بگذارم از ترنم بی نظیر آن

خیس خیس بشوم



بعد که باران بند آمد

از روی رنگین کمانش

خودم را به چنزارهای آن طرف رودخانه برسانم



بعد روی آن چمنزار ها دراز بکشم

 و به آسمان و ابرهای سپیدش بنگرم

و بگذارم  آفتاب صورتم را نوازش دهد

و دست هایم را از پرتو محبتش گرما بخشد



بعد بلند شوم و

سمت کوچه باغ ها بدوم

و با خود ترانه های

 بهاری و محلی را

بلند بلند بخوانم

بعد کمی بایستم و نفس تازه کنم

و کمی از میوه های آویزان

 از شاخه های سر خم برآورده بچینم

و چند گل قرمز و صورتی کوچک را

 بچینم و عمیق ببویم

و بعد گل های صورتی اش را به موهایم بیاویزم

و دوباره راهی شوم

...




  • Dokhtar Tanha